دنیای من و هستیم
دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 225
بازدید کل : 183555
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
خواب های عجیب و غریب...

تا حالا شده یه خواب ببینین که در حد المپیک چرت و پرت باشه؟Night

آقا من چند شبه یه خوابایی میبینم که اصلا خودم از بی مزه بودنشون هنوز تو کفم.یکی نیس بگه آخه اینهمه موضوع واسه خواب؛اینا چین که من میبینم؟

مثلا چند شب پیش خواب دیدم که یانگوم اومده.بعدش بانو چویی یه تار مو از گیومیونگ کنده یواشکی وصل کرده به موهای یانگوم تا مثله دوربین مخفی واسش جاسوسی کنه.بعدش من بچه یانگوم رو بغل کردم،حالش بهم خورده یهو اونوقت بنظرتون چی اورد بالا؟؟؟؟باورتون نمیشه اگه بگم: کاغذ مچاله بالا میورد...!!!

بعدش منو رز رفتیم یه بازار از همینا که موقع بهارو پاییز میذارن.یه مرده هیچکی ازش چیزی نمیخرید ما رفتیم ازش خریدیم.وقتی میخواست وزن کنه اونارو(فکرکنم یه چیزی مثله ذرت بود)دستشو میذاشت زمین و چشاشو میبست میفهمید چند کیلوئه.

بعضی خوابامم که بس که بی ربطن یادم میره چی بود.ما دیرور یه نمایش داشتیم.یعنی استاد زبانمون روز یه شنبه مارو به چند گروه تقسیم کرد و هر گروهی باید یه گفتگوی 10 دقیقه ای درست میکرد و اون 20 نمره از نمره پایانی هم محسوب میشد.منو پروا و پرستو و مهیار باهم بودیم.شبش پرستو زنگید بهم و یه پیشنهادی داد که هم خیلی جالب بود و هم خیلی خنده دار.همگی ظهر فرداش(یعنی دوشنبه)رفتیم دفتر پرستو.ظهر چندتا از دوستاش که بعد از ظهر دوباره کار میکردن میرفتن توی مزون استراحت میکرد و دیگه آتلیه هیچکی نبود.تا نزدیکای 4عصر متن نمایش رو نوشتیم.بعد تا 6 هم صحنه پردازی کردیم.خلاصه 8شب رسیدم خونه.ازفرط خستگی بدون اینکه دیگه دیالوگامو حفظ کنم ساعت 11 خوابیدم.حالا خوابای چرت اون شب.خواب دیدم راهنمایی هستم.بعد قراره اونجا نمایش اجرا شه.ولی بجای 4 نفر 7 نفریم.هستیمم تو نمایش هست.مهیار دیر کرد.وقتیم اومد هی توی نمایش یادش میرفت دیالوگاش من یواشکی بهش میگفتم.بعد یهو وسط نمایش داد زد من دیشب نخوندمش،وقت نکردم.پروا هم از عصبانیت برگه هارو پاره کرد.اصلا یه وضعیتی بود تو خواب بود. من شروع کردم تمرین دیالوگا با مهیار تو خواب.باورتون نمیشه بچه ها وقتی از خواب بیدار شدم دیدم دقیقا چیزایی که توی خواب حفظ کردم همش درسته.اصلا باورم نمیشد.

حالا بشنوین از نمایش نامه واقعیمون...

منو مهیار دوتا دوست هستیم که باهم میریم ترکیه.اونجا بعد از بازدید از جاهای دیدنی میریم هتل و تصمیم میگیریم غذا درست کنیم.چون نمیدونیم چی درست کنیم از شبکه آشپزی تلویزیون کمک بگیریم.

صحنه اول: درحال درس خوندن هستم که مهیار بهم زنگ میزنه و میگه بالاخره بلیط خریدم برای آخر هفته.من از بس خوشحالم شروع میکنم به جیغ داد Yahو دیگه یادم میره با تلفن داشتم حرف میزدم.مهیارم تلفن رو قطع میکنه و میگه: !she is crazy

صحنه دوم: باهم داریم مناظر رو نگاه میکنیم(چندتا عکس از مناظر ترکیه پریت گرفتیم زدیم به دیور کلاس)من ازش میپرسم نظرت چیه؟بعد از کمی حرف،بخاطر ترافیک زیاد و چون گرسنه شدیم تصمیم میگیریم بگردیم هتل.

صحنه سوم: مهیار ازم میخواد که خودمون غذا درست کنیم.من باتعجب ازش میپرسم:                                                                                                                              are u kidding me?you've always hate cooking (یعنی باهام شوخی میکنی؟تاحالا که از آشپزی متنفر بودی.)    

 اونم میگه که الان نظرشو تغییر داده و بریم از برنامه آشپزی استفاده کنیم.پس تلویزیون رو روشن میکنیم.(تلویزیونمون هم یه قاب بود که توی آتلیه ازش استفاده میکنن .پرستو و پروا هم همراه پیشبنداشون پریدن توی کادر)غذای مورد نظر اسنک بود(بس که این پروا شکمو هی اسنک میخوره مجبوری اسنک گذاشتیم غذا رو)بعد از کمی صحبتای خیلی خنده دار و اعلام مواد لازم یه استراحت کوتاه اعلام کردن.در این حین مهیار هی میرفت و میومد.منم یهو گرفتمش و گفتم:? what the hell is wrong with u (یعنی: چه مرگته؟) اونم میگه سخت نگیر خو.جواب میدم که:وقت نداریم و باید مواد رو خرد کنیم.مهیارم میگه:باشه.اول گوجه. - نه گوشت!   _ نه گوجه.....       برنامه شروع شده و ماداریم دعوا میکنیم و همو میزنیم.آشپزا هم هی میگن:!listen وقتی میبینن ما گوش نمیدیم یکیشون از توی تلویزیون در میاد و با دست محکم مارو میرنه و میگه گوش بدین.(این تیکه اینقد استاد و بچه ها خندیدنالبته خومونم موقع تمرین کلی خندیدم و بزور جلوی خندمونو گرفته بودیم)خلاصه غذا رو درست میکنه مهیار و من با زور یه خرده میخورم و میگم بد نیس . مهیار از خوشحالی بغلم میکنه و نمایش تموم میشه.

وقتی نمایش تموم شد اینقد تشویقمون کردن که نگو و نپرس.استاد مدام میگفتم:! fantastic...شماباید میرفتین هالیوود بازی میکردین.باورم نمیشه تونسته باشین همچین چیزی درست کنین.نمایشتون خیلی بامزه بود.

راستی هم حرفایی که توی متنمون بود واقعا خنده دار بود.حتی خودمون موقع تمرینش دل درد گرفتیم بس که خندیدم.اینجا نمیشد بشینم همشو واستون بنویسم.

خوب اینم از خوابای چرت و پرت و نمایش دیروز کلاس زبان ما...

نماز و روزه هاتون قبول درگاه الهی.بچه ها منو هم موقع دعاتون فراموش نکنین.و اینکه دارم دوباره خاله میشم.دعا کنین زودی یه نی نی خوشمل دیگه خدا به عشق خودم و آجیه گلم، رز جونم بده.تحمل نداااااااااااارم کلی صبر کنم تا بدنیا بیاد.

دوستتون دارم.        ... see you sooooooooon




چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, توسط sogand